✍ثبــ ـت لحظــآت نآب باهـ ــم بودنــ ـمـون✍

ماجرایی منو پدربزرگم ..!!!

به نظرم نوشتن مثل ورزش میمونه، عین وقتایی که یه مدت طولانی آدم ورزش نمی کنه و تحرکی نداره بعد که می خواد شروع به فعالیت بدنی کنه چقدر سخته و چقدر عضلات و بدنش خشک شده، بعدش بدنش کوفته میشه... درست مثل نوشتن،مثل اوضاع من... چندوقتی بود حال و احوال خوشی نداشتم مثل وضعیت هوا ی اینجا  ابری رو به بارانی بودم باکوچکترین تلنگری باکوچکترین حرفی اشکام روان بود ولی حالا آفتابیم بلطف خالق مهربان یک تغییر وتحولی تو زندگیمون ایجاد شد که حالمو احوالمو خوش کرد  چندوقتی بود دست ودلم به نوشتن نمیرفت باوجوداینکه ی دنیآحرف واسه نوشتن داشتمآ  امامیگفتم ولش کن اینا رو که نمیشه نوشت، اینو که ...
1 تير 1394
1